در غم فقدان پدر نشسته ایم

ساخت وبلاگ

دفتر خاطرات عزیزم 

کلوچه نازنینم سلام

بیست روز از ۳۰ ام خرداد که با پیغام علیرضا صبحم رو شروع کردم و زنگ زدم بهش و صدای گریه زمینه و حزن صدای همسرم رو شنیدم و بلند گفتم یا فاطمه زهرا می گذرد

بیست روز هست که اون روز رو مرور می کنم و مو بر تنم سیخ می شود از هولناکی و سیاهی آن روز و آن خاک بر سر شدم هایی که به مامان می گفتم

ما بیست روز است که رخت هایمان سیاه هست و لبخندهایمان ... آه که تلخ تر از زهر

ما گاهی می خندیم و بعد مبهوت می شویم که جگونه داریم در این روزهای سیاه می خندیم

من حتی فرصت نکردم از ۹ فروردین و رخت سپیدی که برتن کردم بنویسم از دوماه و ۲۰ روز زندگی زناشویی ام بنویسم و حال دوباره زندگی مان راجمع کردیم و رفتیم منزل مادر همسرم

و در شوک از دست دادن پدری با اقتدار و مهربان و دلسوز و شوخ طبع هستیم

و پشتمان آنچنان خالی شده است که حیرانیم

دلم می خواهد هیچ گاه این اندک خاطرات رو فراموش نکنم

آن عروس خانوم گفتن ها آن خنده هایی که با هه شروع می شد

آنکه من گفتم من نوه قنادم و کللی خندید برایش رفتم دنبال سرشیر و از درخت خونه ی بابابزرگ شاتوت چیدم

اینکه درپارک نیاوران صدایی از پشتمان گفت اقا علیرضا و برگشتیم و دیدیمش و گل از گلمان شکفت 

اینکه بلند می شد و می دوید تا به استقبال سحر خانوم بره

اینکه می گفت کلاه ما پشم مداره

حال حاج اقا چطوره

عروس خانوم در خونتون بوق زدیم جواب ندادی 

دلمون تنگه بابا و پدرشوهر عزیزم

می دونم و یقین دارم که الان بیشتر از همیشه به احوالمان آگاهی

من رو دعا کن بعنوان عروست به وظایفم آگاه باشم و خانواده ی مهربون و مظلومت را کمک کنم

پسرت را دعا کن که پشتش به تو گرم بود و حالا حیران مانده با اینهمه مسئولیت !

دخترت را که دیگر کی نازش را آنگونه که تو می خریدی بخرد 

و همسرت را که همانگونه که همیشه بود یاد داری آرام و صبور دارد ماموریت به جلو بردن این کشتی را به دوش می کشد 

دعایمان کن

روحت شاد ای مرد بزرگ

مادربزرگ سلام می رساند و می گوید متاسف است...
ما را در سایت مادربزرگ سلام می رساند و می گوید متاسف است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : houseofdreams بازدید : 114 تاريخ : شنبه 11 تير 1401 ساعت: 9:27