امروز صبح ساعت 8 خاننم ص اومد کمک و من 9و نیم پاشدم و با بابا صبونه خوردیم میز رو جا ب جا کردیم
بعد کارا رو کردیم .. اتاق بمب خورده مو جمع کردم و آخرین لوستر رو تمیز کردم و کفشمو لباس بابا رو دادم خشکشویی و رفتم گیتی و حموم رفتم و .....تا شب که برچسب اسم خودمو داماد با چشمای باباقوری موقع فرندز دیدن بریدم و نزدیک به سه قسمت فرند طول کشید که 42 تا برچسب رو ببرم و واقعا بعدش چشمام درد می کرد
بعدشم که بابا اومد و موم های عسل رو تیکه کردیم و تو ظرفا ریختیم و بعدم عسلارو زدیم و برچسب ها رو چسبوندم
و همه چی آماده شد
فقط اینکه امروز فقط 5 مین تونستم با شوهرم صحبت کنم داشت می رفت کت و شلوار بخره و ده شب تازه پیغام داد که تازه رسیده خونه و دیگه مزاحم نمی شه
امروز صبح بغض کردم و حتی قطره های اشک پشت چشمام اومد ولی چون حوصله ی گریه نداشتم و بغضم از اون بغضا بود که از شروع می شد تمومی نداشت جلوشو گرفتم
ولی دلم برای دختر مامان بابا بودنم تنگ می شه
دلم برای مامان بزرگ و مادر جونم تنگه
خیلی لحظه ی احساسی و بزرگیه و خدایا خودت کمکم کن
خدایا ببخشید که شیطون گولم می زنه و بنده ی خوبت نیستم
ببخشید روم سیاه
خدایا از الان دارم به دعاهایی که می خوام موقع عقد بگم فکر می کنم
و اونا اینان:
خدایا به خانواده من و علیرضا عمر طولانی و باعزت و با سلامتی بده
خدایا شوهرم عاشقم باشه حاشق جسم و روح ام
خدایا زندگی آروم و شیرینی در کنار بچه های شاد و سلامت مورد رضایت امام زمان بهمون عطا کن
خدایا زندگیمون اسلامی و مهدوی باشه
خدایا بهمون سلامتی و طول عمر در کنار فرزندانمون بده
خدایا امام زمانمون ازمون راضی و شاد باشه
خدایا در ظهور امام زمانمون تعجیل بفرما
خدایا خدایا خدایا ما را آن ده که آن به
.
پ.ن: امشب بهم گفت دوستت دارم
مادربزرگ سلام می رساند و می گوید متاسف است...برچسب : نویسنده : houseofdreams بازدید : 86