۶ بهمن ۹۷

ساخت وبلاگ
امروز ۸ پاشدم انتخاب واحد کنم که سایت برام باز نشد

زنگ زدم آموزش به باقری گفت باید درخواست بدی

درخواست دادم یه قسمت ران بی تی اس دیدم و دوباره خوابیدم و نرفتم کلاس خیاطی

مامان ناراحت بود نتونستن منو ببرن مسافرت

من ناراحت بودم بابا باهام قهره 

باباهم ناراحت بود که چرا م.جون مریضه 

مریم صبح خودش کلید انداخت اومد خونمون و صبر کرد تا مامان بیدار شه از صداشون من بیدار شدم

مامان تعجب کرد چرا من نرفتم

یه خرده تحلیل خواستگاری س و م رو کردیم و ذوق کردیم

مریم رفت سر قرارش با محدث کلاری 

من و مامانم رفتیم کالباس و میوه و... خریدیم و من ناهار خوردم و مامان یه ناخنک زد. منم دوباره زنگ زدم اموزش پرسیدم چرا برام باز نشد گفتن که چون یه ماه طول می کشه نتیجه اعلام بشه.

و منم علاااافم تو این یه ماه

مریم برگشت و دوباره دورهم یه چایی خوردیم و جمع شدیم و بابا به مریم گفت نره تا بیاد

مریم نگران شد که نکنه چیزی شده ولی بعد معلوم شد که بابا کت چرمارو اورده ببره شوهرش پرو کنه

به بابا سلام کردم مثل همیشه : سلام بابا جون جوابمو داد و یه خرده باهام حرف زد و باهام اشتی کرد. خلاصه که من خیلی خرم. برام پرتقالم پوست کند. یعنی انقدر خرم

مریم که رفت بابا رفت تو خودش همش ناراحت مریضی خواهرش بود و حرفی نمی زد که مریضیش چیه و ماهم ناراحت فقط گفت بردنش بیمارستان

هی بغض می کرد و اشک می ریخت و من و مامانم مثلا به روی خودمون نمیاوردیم ولی دلمون جزغاله شد براش

یه خرد رفت تو پذیرایی با اونیکی خواهرش حرف زد سکوت کرد گریه کرد

انقدر ناراحت بود که سر شام بی صدا و مردونه گریه می کرد و غذاشو می خورد

بعد با دختر خواهرش حرف زد و قرار شد نره دیدنشون 

یه خرد با ایپد بازی کرد

مریم زنگ زد گفت پرو کرده اون مشکیه رو برمی دارن کته بزرگ بود

بابا یه خرده سرش گرم شد و سریال دید و دوتا خندید

ولی باز هی نی ره تو فکر بغض می کنه دوباره دوتا تیکه تو تی وی میبینه یه خرده یادش می ره

گفته که فردا هم نمیرم کارخونه

بازار ماهم کنسل شد

مریمم فردا ناهار میاد اینجا

نمی دونم چیشده

ولی عمه ام رو عاشقشم

و همش دعای سلامتیشو دارم

یعنی می دونم سلامت میشه و پسرشو زن می ده

ولی باز این روزا سخته

من از این روزای پر از گریه و بیمارستان متنفرم

از اینکه یه ردز داریم می زنیم می رقصیم و فرداش داریم بغض قورت می دیم که یعنی چی میشه متنفرم

و چقدر من سال های ۹۳ ، ۹۵، ۹۷ دارم اینارو حس می کنم

خدایا من بهت ایمان دارم

به عدالتت

به رحمانیتت

به کرمت

و به تواناییت 

شکرت در همه حال

چون تو بهترین را برای ما می خواهی 

 

مادربزرگ سلام می رساند و می گوید متاسف است...
ما را در سایت مادربزرگ سلام می رساند و می گوید متاسف است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : houseofdreams بازدید : 118 تاريخ : پنجشنبه 18 بهمن 1397 ساعت: 4:14