سفر به ترکیه

ساخت وبلاگ

روز یکشنبه ساعت 3 صبح از خواب پاشدیم چمدونامونو جمع کردیم و رفتیم فرودگاه امام خمینی تا با پرواز ماهان ساعت 6 و نیم صبح بریم استانبول ساعت 8 و نیم به وقت استانبول اونجا بودیم با ترانسفر فرودگاهی به اسم سپیده با یک خانواده دیگه سوار ون شدم رسدیم به محله آکسارای که خانواده اول برن هتلشون در حینی که ما توی ون منتظر بودیم من صدای سه تا تق شنیدم و بعد پیرمردی که از ناحیه سر و شکم خونین روی زمین افتاده بود من فکر کردم ماشین بهش زده ولی با شنیدن صدای دعوای مامان و محمد و اینکه محمد به مامان می گفت نگاه نکنه و تیراندازی وحشت کردم و فهمیدم تصادف نبوده بلکه یک نفر به این چیرممرده تیر زده و فرار کرده و همه مات و مبهوت داشتن نگاه می کردن خود راننده ی ماهم که پیاده شده بود که سیگار بکشه ماتش برده بود من وحشتناک ترسیده بودم چون فکر می کردم تروریستیه و پرسیدم که ما نباید بخوابیم رو زمین که بهمون شلیک نشه ؟ ولی کسی وانش نشون نداد بعد که بزرگی مساله برامون نمایان شد هممون کللللی ترسیدیم و چقدر من اون لحظه دلم می خواست برگردم خونه ی امن خودمون!!!!

باید بگم که صدای شلیک دقیقا شبیه در کردن سه تا ترقه خیلی بی خطر بود!!!

بعد از اینکه راننده بهمون گفت چون محله مال مافیاست و همچین چیزی توی استانبول بی سابقه است کمی ترسمون ریخت ولی استانبول و ترکیه از چشممون افتاده بود و می تونم بگم تا اخر مزه ی سفر رو به دهنمون تلخ کرد

رفتیم هتل و با اینکه ساعت 11 بود اتاق 406 و 408 رو بهمون دادن بعد از جابه جایی و لباس عوض کردن مریم پیشنهاد داد بریم خیابون اتسلال تا حال و هوامون عوض بشه

خیابون استقلال پر از مغازه های برند و دیدنی بود که در نگاه اول ما خیلی ذوق زده نگاه می کردیم ولی روز اخر بعد از صد بار طی کردن نا خواسته خیابون استقلال بنظرمون خیابون استقلال مزخرف ترین جا بود

خلاصه تا انتهای خیابون استقلال رو رفتیم و بعد رفتیم برگر کینگ همونجا که نا خوب بودن همبرگراش منو شگفت زده کرد!!!

بعد از اونجا توی کرمای 24 درجه شرجی بودن 60 درصد و افتاب مستقیم پیاده تا گاباتاش رفتیم که بعدا فهمدیم چقدرررر دوره !!!

تا گاباتاش رفتیم و اونجا بود که محمد تقریبا نالید که گرمازده شده از همون ایستگاه سوار تراموا شدیم و محله ای که مریم گفت نزدیک بازار ### هست پیاده شدیم که از بازارش چیزی نفهمیدیم ولی بعد مریم گفت نزدیک چندتا مسجد دیدنی هستیم بااازهم یک عالمه پیاده روی کردمی ولی به مسجدهای دیدنی ای نرسیدیم فقط به یک مسجد رسیدیم و رفتیم نمازمونو خوندیم و بعد رسیدیم به یک پارک خییییلی بزرگ با هوای خنک و عالی و یک عالم عکس انداختیم لذت بردیم و ولو شدیم

بعد دوباره یک عااالمه پیاده روی کردیم یک مسجد دیگه رو دیدیم و سوار تراموا شدیم رفتیم مترو توی مترو باید میدون تکسیم خطمونو عوض می کردیم و سوار یک خط دیگه می شدیم اما بابا گفت راهی نیست و از میدون تکسیم پیاده تا هتل با پاهایی دردناک و نالان رفتیم

مریم نزدیک هتل بالا اورد و حالش بد شد با زحمت فراااووون رسیدیم هتل نزدیک به 20 هزار قدم راه  رفته بودیم

رسیدیم که هتل خوابیدیم من دیشبشم نخوابیده بودم ولی از صدای بالاوردن مریم بیدار شدم و فهمدیم که مریم تب کرده محمد به مامان اینا گفت مامان اینا ساعت 8 رفتن دنبال داروخانه و.... و تا ساعت 10 و نیم نیومدن و من و مریم از نگرانی داشتیم سکته می کردیم

خلاصه مریمم تب کرده بود و مامان اینا به مریم ابلیمو عسل دادن وشب خوابیدیم و مریم تا فرداش خوب شد

روز دوم

ساعت 8 و نیم پاشدیم رفتیم صبحونه صبح مامان بالا اورده بود و با اینکه می گفت خوبه اما رنگش پریده بود و مصر بود که خوبه راه افتادیم بریم پاساژ جواهر کهه مامان وسط راهش گفت که حالش بده و می خواد برگرده اما بابا مخالفت که تنها برگرده و گفت بیاد تا مریضی یادش بره

رفتیم پاساژ جواهر و با اینکه با خودمون کری ان هم برده بودیم ولی دقیقا هیچی در اونجا نخریدیم بغیر از دو جفت کفش برای من و محمد

البته اونجا سرویس قابلمه و زودپز وی ام اف دیدیم که خیلی خوب بود اما چون پول چنج نکرده بودیم قرار شد بعدا بریم

 

مادربزرگ سلام می رساند و می گوید متاسف است...
ما را در سایت مادربزرگ سلام می رساند و می گوید متاسف است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : houseofdreams بازدید : 103 تاريخ : جمعه 7 تير 1398 ساعت: 12:34