20 اردیبهشت

ساخت وبلاگ
دارم با لبتاب این دفعه خاطره می نویسم پس ظولانیه

اولا که یه هفته است ماه رمضون شروع شده و هوا عالیه و روزه ها اسونه و اصلا طولانی نمی گذره

امروز گوش شیطون کر نقطه ی پایان کار عملی کلاس بررسی مسایل بود که داده ها رو وارد کامپیوتر کردیم و من تا ساعت 6 دانشگاه بودم و 7 و نیم رسیدم خونه نماز خوندم و یه دقیقه چشم رو هم گذاشتم که بابا بیدارم کرد برای افطار و سر افطار فهمیدم شیری که خریدم تاریخ گذشته بوده

بعدم که دیروز افطار رفتیم خونه بابا بزرگ افطاری مریم اینا هم اومده بودن و بابا بزرگ سر از پا نمیشناخت مریم و ماهارو می دید و قربون صدقه مون می رفت و مدام باهامون حرف می زد و از همه چی می گفت

بعدم که بوفه و کنسول و جهازمو اوردن خونه بابابزرگ خیلی قشنگه چشمام پر اشک شد

اولین جهاز جدیم بود!

خیلی هم قشنگن

هیچی دیگه الانم اتاقمو جمع کردم اومدم پای لبتاب هم تحقیق معماری کنم هم یه چیز دیگه الان یادم نیست

بوس بوس بهت

پ.ن: مهمونی خونه ح دعوت بودیم با ف و ث و کلللی حرف زدیم و استثنایا بابا موافقت کرد ماشین ببرم و شب برگردم و اذعان می کنم که چقدر حس بزرگ شدن داشتم

و اینکه می خوام بگم که من یه دوستی داشتم که روزی یه ساعت باهم حرف می زدیم و بعد بعلت دوری و مرور زمان رابطمون کم و کم شد و در تمام این مدت که رابطمون کم بود من یادمه توی ذهنم همه اتفاقات رو برای اون تعریف می کردم باهاش حرف می زدم و به خودم یاداوری می کردم یادت باشه دیدیش اینجوری بهش بگو اینجوری براش تعریف کن و ... اما هردفعه که سالی یه بار یا دو سال یه بار که می دیدمش لال می شدم و فقط نگاش می کردم و همین (دیوونه نبودما خجالتی بودم)

حالا دوباره رابطمون زیاد شده و همو زیاد می بینیم ولی انگار دیگه زبونمون باهم عوض شده می دونم که اون دوست قدیمیم هنوزز هم جایی تو وجودشه ولی رودربایستی و دوری این چند ساله انگار روی اینه بودن دلامونو کدر کرده

با اینکه حالا حرفامون باهم نمی خونه و حالا اون خیلی آرمانی و موفق و پر مشغله و عاقله و من بی کار و علاف و... اما هنوزم نگاهش که می کنم روحم تازه می شه دلم شاد می شه و فرد توی دلم چشماش پر اشک می شه از داشتن دوباره اش

با اینکه دوری بین ما فاصله انداخته اما هنوز گوهر دوستیمون برای من با ارزشه پس باید تلاش کنم اون فاصله هه رو کمتر کنم...!

آخیش چقدر حرف داشتم

شب به خیر ساعت 2 و 20 دقیقه است و ساعت 4 و نیم سحره و همه خوابن بغیر از من و مامان که جلوم نشسته و داره سریالشو می بینه

پ.ن2 : مریم این روزا می ره آزمایشگاه روی موشهاش کار می کنه و هرروز بهشون امپول می زنه

دیگه واقعا خدافظ

مادربزرگ سلام می رساند و می گوید متاسف است...
ما را در سایت مادربزرگ سلام می رساند و می گوید متاسف است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : houseofdreams بازدید : 124 تاريخ : جمعه 7 تير 1398 ساعت: 12:34